کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵)، غمی کز پیش شادمانی بری / به از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مِثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵)، غمی کز پِیَش شادمانی بَری / بِه از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
استنشاق هوا. فروبردن هوای پاک به درون ریه ها. هواخوری. - هوا خوردن باده، کنایه از زایل شدن کیفیت شراب است، چه تصرف هوا مزیل نشأۀ شراب است. (غیاث از مصطلحات) : رنگ نماند در لبش از نفس فسردگان باده هوا چو می خورد پا به رکاب می دهد. صائب. ، تصرف هوا درمزاج. (آنندراج) : آن چشم ناتوان غم مردم کجا خورد کز بازگشتن نگه خود هوا خورد. میرصیدی
استنشاق هوا. فروبردن هوای پاک به درون ریه ها. هواخوری. - هوا خوردن باده، کنایه از زایل شدن کیفیت شراب است، چه تصرف هوا مزیل نشأۀ شراب است. (غیاث از مصطلحات) : رنگ نماند در لبش از نفس فسردگان باده هوا چو می خورد پا به رکاب می دهد. صائب. ، تصرف هوا درمزاج. (آنندراج) : آن چشم ناتوان غم مردم کجا خورد کز بازگشتن نگه خود هوا خورد. میرصیدی
لطمه بر پشت خوردن. (ناظم الاطباء). مرادف پهلو خوردن. (آنندراج). تنه خوردن: دوشی نخورد قصرشهان خانه بدوشم سرحلقگی از ماست ولی حلقه بگوشم. ظهوری (از آنندراج). گاهی که کند ماه تهی پهلویی زآن است که خورده دوشی از قندیلش. ظهوری (از آنندراج)
لطمه بر پشت خوردن. (ناظم الاطباء). مرادف پهلو خوردن. (آنندراج). تنه خوردن: دوشی نخورد قصرشهان خانه بدوشم سرحلقگی از ماست ولی حلقه بگوشم. ظهوری (از آنندراج). گاهی که کند ماه تهی پهلویی زآن است که خورده دوشی از قندیلش. ظهوری (از آنندراج)
دود گرفتن. دودزده شدن، خوردن و بلعیدن دود. - دود چراغ خوردن، کنایه از طلب علم و تحصیل کمال و مطالعۀ بسیار است. (لغت محلی شوشتر). تحمل سختیها و مشقتها در تحصیل چیزی کردن. (ناظم الاطباء). برای تحصیل دانش یا چیزی جز آن رنج ممتد و فراوان بردن. (امثال و حکم دهخدا). تمام یا قسمتی دراز از شب را به مطالعه گذراندن. شبهای بسیار تا دیری به مطالعۀ درس گذرانیدن. استخوان خرد کردن و تعب بردن برای تحصیل دانش. در طول شب به مطالعۀ کتب پرداختن. بسیار سالها به مطالعات علمی شبانه گذرانیدن. (یادداشت مؤلف). رنج و تعب کشیدن در تحصیل علم و مطالعۀ کتب. (آنندراج) : هرکه او خورده ست دود چراغ بنشیند به کام دل به فراغ. سنایی. مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بیفایده خوردن کار خردمندان نیست. (گلستان). کسی دارد از علم عالم فراغ که او چون قلم خورد دود چراغ. امیرخسرودهلوی. ز فیض خوردن دود چراغ می دانم. صائب. چو نامه از سخن خلق می شود پیدا که هر کسی چقدر خورده ست دود چراغ. اثر (از آنندراج). - دود مشعل خوردن، دود چراغ خوردن. کنایه از رنج و تعب کشیدن در تحصیل علم و مطالعۀ کتب است. (از آنندراج) : بی دولتیش بود مسجل هرکس که نخورده دود مشعل. ملاتأثیر (از آنندراج). رجوع به ترکیب دود چراغ خوردن شود
دود گرفتن. دودزده شدن، خوردن و بلعیدن دود. - دود چراغ خوردن، کنایه از طلب علم و تحصیل کمال و مطالعۀ بسیار است. (لغت محلی شوشتر). تحمل سختیها و مشقتها در تحصیل چیزی کردن. (ناظم الاطباء). برای تحصیل دانش یا چیزی جز آن رنج ممتد و فراوان بردن. (امثال و حکم دهخدا). تمام یا قسمتی دراز از شب را به مطالعه گذراندن. شبهای بسیار تا دیری به مطالعۀ درس گذرانیدن. استخوان خرد کردن و تعب بردن برای تحصیل دانش. در طول شب به مطالعۀ کتب پرداختن. بسیار سالها به مطالعات علمی شبانه گذرانیدن. (یادداشت مؤلف). رنج و تعب کشیدن در تحصیل علم و مطالعۀ کتب. (آنندراج) : هرکه او خورده ست دود چراغ بنشیند به کام دل به فراغ. سنایی. مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بیفایده خوردن کار خردمندان نیست. (گلستان). کسی دارد از علم عالم فراغ که او چون قلم خورد دود چراغ. امیرخسرودهلوی. ز فیض خوردن دود چراغ می دانم. صائب. چو نامه از سخن خلق می شود پیدا که هر کسی چقدر خورده ست دود چراغ. اثر (از آنندراج). - دود مشعل خوردن، دود چراغ خوردن. کنایه از رنج و تعب کشیدن در تحصیل علم و مطالعۀ کتب است. (از آنندراج) : بی دولتیش بود مسجل هرکس که نخورده دود مشعل. ملاتأثیر (از آنندراج). رجوع به ترکیب دود چراغ خوردن شود
پی گردنی خوردن. پس گردنی خوردن. ضرب دیدن. آسیب دیدن: گدائی که از پادشه خواست دخت قفا خورد و سودای بیهوده پخت. سعدی. از آن تیره دل مردصافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون. سعدی. دگر هرکه بربط گرفتی به کف قفا خوردی از دست مردم چو دف. سعدی. به خردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی. قفا خورند و ملامت کشند و خوش باشند شب فراق به امّید بامدادوصال. سعدی
پی گردنی خوردن. پس گردنی خوردن. ضرب دیدن. آسیب دیدن: گدائی که از پادشه خواست دخت قفا خورد و سودای بیهوده پخت. سعدی. از آن تیره دل مردصافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون. سعدی. دگر هرکه بربط گرفتی به کف قفا خوردی از دست مردم چو دف. سعدی. به خردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی. قفا خورند و ملامت کشند و خوش باشند شب فراق به امّید بامدادوصال. سعدی
خوردن درد. تحمل درد: یکی را همه ساله رنج است و درد پشیمانی و درد بایدش خورد. فردوسی. تا وصل ترا هجر تو ای ماه فروخورد دردی نشناسم که دوصد بار نخوردم. فرخی. همی خور می از بن مخور هیچ درد که می سرخ دارد دو رخسار زرد. اسدی. پس این ناله و نوحه چندین چراست غریویدن و درد خوردن کراست. شمسی (یوسف و زلیخا). چرا درد نهانی خورد باید رها کن تا بگوید دشمن و دوست. سعدی. دردی نبوده را چه تفاوت کند که من بیچاره درد می خورم و نعره می زنم. سعدی. - درد چیزی یا کسی خوردن، دریغ خوردن و تأسف. (یادداشت مرحوم دهخدا). غم و غصه خوردن: سران سپه را همه گرد کرد بسی درد و تیمار لشکر بخورد. فردوسی. سپهبد پذیرفت و آرام کرد همه شب ز بهرش همی خورد درد. اسدی. - درد و غم خوردن، اندوهگین و متأسف شدن: خدای داند کاندر درختها نگرم ز درد و غم که خورم چون زنان بگریم زار. فرخی
خوردن درد. تحمل درد: یکی را همه ساله رنج است و درد پشیمانی و درد بایدش ْ خورد. فردوسی. تا وصل ترا هجر تو ای ماه فروخورد دردی نشناسم که دوصد بار نخوردم. فرخی. همی خور می از بن مخور هیچ درد که می سرخ دارد دو رخسار زرد. اسدی. پس این ناله و نوحه چندین چراست غریویدن و درد خوردن کراست. شمسی (یوسف و زلیخا). چرا درد نهانی خورد باید رها کن تا بگوید دشمن و دوست. سعدی. دردی نبوده را چه تفاوت کند که من بیچاره درد می خورم و نعره می زنم. سعدی. - درد چیزی یا کسی خوردن، دریغ خوردن و تأسف. (یادداشت مرحوم دهخدا). غم و غصه خوردن: سران سپه را همه گرد کرد بسی درد و تیمار لشکر بخورد. فردوسی. سپهبد پذیرفت و آرام کرد همه شب ز بهرش همی خورد درد. اسدی. - درد و غم خوردن، اندوهگین و متأسف شدن: خدای داند کاندر درختها نگرم ز درد و غم که خورم چون زنان بگریم زار. فرخی