جدول جو
جدول جو

معنی دغا خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

دغا خوردن
(پَ / پِ رَ تَ)
فریب خوردن:
تا کی دغا خورم ز تو ای بی وفا برو
بگذاشتم به مدعیان مدعا برو.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جا خوردن
تصویر جا خوردن
تکان خوردن و حیرت کردن از دیدن چیزی عجیب یا پیشامد ناگهانی یا شنیدن خبری حیرت انگیز، یکه خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پا خوردن
تصویر پا خوردن
ساییده شدن، لگدمال شدن، کنایه از فریب خوردن و دچار حساب سازی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم خوردن
تصویر غم خوردن
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، برای مثال هر آن کس که فرزند را غم نخورد / دگر کس غمش خورد و بدنام کرد (سعدی۱ - ۱۶۵)، غمی کز پیش شادمانی بری / به از شادیی کز پسش غم خوری (سعدی - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنیا خوردن
تصویر دنیا خوردن
کنایه از بهره بردن از مال و ثروت و نعمت های دنیا، عیش و نوش کردن مثلاً دنیا دیدن به از دنیا خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفا خوردن
تصویر قفا خوردن
پس گردنی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ فُ / فِ دَ)
ملاقی گشتن از ناگاهان به امری ناسازگار یا ددی یا شخصی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
استنشاق هوا. فروبردن هوای پاک به درون ریه ها. هواخوری.
- هوا خوردن باده، کنایه از زایل شدن کیفیت شراب است، چه تصرف هوا مزیل نشأۀ شراب است. (غیاث از مصطلحات) :
رنگ نماند در لبش از نفس فسردگان
باده هوا چو می خورد پا به رکاب می دهد.
صائب.
، تصرف هوا درمزاج. (آنندراج) :
آن چشم ناتوان غم مردم کجا خورد
کز بازگشتن نگه خود هوا خورد.
میرصیدی
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ دَ)
مخفف گیاه خوردن. رجوع به همین ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
مدتی پس از موقع معمول خوردن. خوردن بدانگاه که اشتها غالب بود:
گرگلشکر خوری بتکلف زیان کند
ور نان خشک دیرخوری گلشکر شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لمس شدن. مورد اصابت قرار گرفتن.
- دست خوردن به چیزی یا کسی، بدون آگاهی و عمد دست به چیزی یا کسی اصابت کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ خوَرْ /خُرْ دَ)
دست قاصد اکل.
- دست خوردن بردن، آغاز خوردن کردن. به تناول غذا آغازیدن:
که ای شاه نیک اختر دادگر
تو بی چاشنی دست خوردن مبر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ کَ دَ)
خوردن دوغ. آشامیدن دوغ:
چون نمایی مستی ای تو خورده دوغ
پیش من لافی زنی آنگه دروغ.
مولوی.
، سهو شدن و خطا کردن. (ناظم الاطباء). غلط خوردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَبْ بُ کَ دَ)
لطمه بر پشت خوردن. (ناظم الاطباء). مرادف پهلو خوردن. (آنندراج). تنه خوردن:
دوشی نخورد قصرشهان خانه بدوشم
سرحلقگی از ماست ولی حلقه بگوشم.
ظهوری (از آنندراج).
گاهی که کند ماه تهی پهلویی
زآن است که خورده دوشی از قندیلش.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ/ نَ دَ)
داغ شدن. دارای داغ گشتن. اثر داغ یافتن عضوی
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ دَ)
دود گرفتن. دودزده شدن، خوردن و بلعیدن دود.
- دود چراغ خوردن، کنایه از طلب علم و تحصیل کمال و مطالعۀ بسیار است. (لغت محلی شوشتر). تحمل سختیها و مشقتها در تحصیل چیزی کردن. (ناظم الاطباء). برای تحصیل دانش یا چیزی جز آن رنج ممتد و فراوان بردن. (امثال و حکم دهخدا). تمام یا قسمتی دراز از شب را به مطالعه گذراندن. شبهای بسیار تا دیری به مطالعۀ درس گذرانیدن. استخوان خرد کردن و تعب بردن برای تحصیل دانش. در طول شب به مطالعۀ کتب پرداختن. بسیار سالها به مطالعات علمی شبانه گذرانیدن. (یادداشت مؤلف). رنج و تعب کشیدن در تحصیل علم و مطالعۀ کتب. (آنندراج) :
هرکه او خورده ست دود چراغ
بنشیند به کام دل به فراغ.
سنایی.
مغز دماغ بیهوده بردن و دود چراغ بیفایده خوردن کار خردمندان نیست. (گلستان).
کسی دارد از علم عالم فراغ
که او چون قلم خورد دود چراغ.
امیرخسرودهلوی.
ز فیض خوردن دود چراغ می دانم.
صائب.
چو نامه از سخن خلق می شود پیدا
که هر کسی چقدر خورده ست دود چراغ.
اثر (از آنندراج).
- دود مشعل خوردن، دود چراغ خوردن. کنایه از رنج و تعب کشیدن در تحصیل علم و مطالعۀ کتب است. (از آنندراج) :
بی دولتیش بود مسجل
هرکس که نخورده دود مشعل.
ملاتأثیر (از آنندراج).
رجوع به ترکیب دود چراغ خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کفتن. کافتن. شکافتن. کافتیدن. ترکیدن. کافته شدن
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
پی گردنی خوردن. پس گردنی خوردن. ضرب دیدن. آسیب دیدن:
گدائی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت.
سعدی.
از آن تیره دل مردصافی درون
قفا خورد و سر برنکرد از سکون.
سعدی.
دگر هرکه بربط گرفتی به کف
قفا خوردی از دست مردم چو دف.
سعدی.
به خردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا.
سعدی.
قفا خورند و ملامت کشند و خوش باشند
شب فراق به امّید بامدادوصال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رباخواری. خوردن پول ربا. استفاده از پول ربا. و رجوع به ربا و رباخوار و رباخواره و رباخور شود
لغت نامه دهخدا
(زِ پَ رُ تَ)
خوردن درد. تحمل درد:
یکی را همه ساله رنج است و درد
پشیمانی و درد بایدش خورد.
فردوسی.
تا وصل ترا هجر تو ای ماه فروخورد
دردی نشناسم که دوصد بار نخوردم.
فرخی.
همی خور می از بن مخور هیچ درد
که می سرخ دارد دو رخسار زرد.
اسدی.
پس این ناله و نوحه چندین چراست
غریویدن و درد خوردن کراست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چرا درد نهانی خورد باید
رها کن تا بگوید دشمن و دوست.
سعدی.
دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد می خورم و نعره می زنم.
سعدی.
- درد چیزی یا کسی خوردن، دریغ خوردن و تأسف. (یادداشت مرحوم دهخدا). غم و غصه خوردن:
سران سپه را همه گرد کرد
بسی درد و تیمار لشکر بخورد.
فردوسی.
سپهبد پذیرفت و آرام کرد
همه شب ز بهرش همی خورد درد.
اسدی.
- درد و غم خوردن، اندوهگین و متأسف شدن:
خدای داند کاندر درختها نگرم
ز درد و غم که خورم چون زنان بگریم زار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
اثر داغ پدید آمده بر. داغ شده. دارای داغ گشته. داغ دیده
لغت نامه دهخدا
(دُ خُور / خُر دَ)
طعام خوردن. اغتذاء
لغت نامه دهخدا
تصویری از دنیا خوردن
تصویر دنیا خوردن
از نعمتهای دنیوی استفاده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مغلوب شدن شکست خوردن، ردشدن مردود گشتن، مایوس شدن، برابر امری غیر مترقب واقع شدن یکه خوردن، متحیر شدن، ملاقات کردن بر خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم خوردن
تصویر غم خوردن
غصه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غل خوردن
تصویر غل خوردن
غلتیدن چیزی مدور غلت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوغ خوردن
تصویر دوغ خوردن
مسکه گرفتن مسکه بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا خوردن
تصویر پا خوردن
فریب خوردن او، گول خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربا خوردن
تصویر ربا خوردن
استفاده کردن از ربا نزول گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم خوردن
تصویر دم خوردن
فریفته شدن و فریب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در خوردن
تصویر در خوردن
شایسته بودن لایق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا خوردن
تصویر غذا خوردن
خوردن طعام خوردن خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفا خوردن
تصویر قفا خوردن
پس گردنی خوردن، آسیب دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه خوردن: و جانور هست که مراو را خود شیر نیست البته همان ساعت که بزاید گیاخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا خوردن
تصویر جا خوردن
((خُ دَ))
یکه خوردن، تعجب کردن
فرهنگ فارسی معین